یادداشت ها - جلد 1
نویسنده:
آلبر کامو
مترجم:
خشایار دیهیمی
امتیاز دهید
کتاب «یادداشتها»ی آلبر کامو حاوی یادداشتهای شخصی و پراکنده این نویسندهاند که با ترجمه خشایار دیهیمی منتشر شد. به گفته دیهیمی، این یادداشتها بیانگر امید سرشار کامو به زندگی هستند.
کامو این یادداشتها را برای انتشار نمینوشت، به همین دلیل بود که این اثر پس از مرگش منتشر شد. او تا روز سانحه تصادف و تا لحظاتی پیش از مرگش، یادداشتها را با خود داشت و چیزهایی را که به ذهنش میرسید به آن میافزود. کامو بخشی از کتابهایی که خوانده بود را به این یادداشتها میافزود، بنابراین در این مجموعه با متنی کاملا گسسته و روز به روز روبهروییم. شاید این گونه بتوان تصور کرد که کامو یادداشتهایش را برای به یاد آوردن موضوعات مختلف در آینده مینوشت. این یادداشتها شخصی بودند، اما مطالب زیادی از مسایل شخصی کامو را دربر ندارند، مگر این با رمز و اشاره از آنها سخن به میان آمده باشد. البته در یادداشتهای شش ماه پایانی زندگی او به دلیل وجود برخی فشارها، مسایل شخصی بیشتری به چشم میخورد.
بیشتر
کامو این یادداشتها را برای انتشار نمینوشت، به همین دلیل بود که این اثر پس از مرگش منتشر شد. او تا روز سانحه تصادف و تا لحظاتی پیش از مرگش، یادداشتها را با خود داشت و چیزهایی را که به ذهنش میرسید به آن میافزود. کامو بخشی از کتابهایی که خوانده بود را به این یادداشتها میافزود، بنابراین در این مجموعه با متنی کاملا گسسته و روز به روز روبهروییم. شاید این گونه بتوان تصور کرد که کامو یادداشتهایش را برای به یاد آوردن موضوعات مختلف در آینده مینوشت. این یادداشتها شخصی بودند، اما مطالب زیادی از مسایل شخصی کامو را دربر ندارند، مگر این با رمز و اشاره از آنها سخن به میان آمده باشد. البته در یادداشتهای شش ماه پایانی زندگی او به دلیل وجود برخی فشارها، مسایل شخصی بیشتری به چشم میخورد.
دیدگاههای کتاب الکترونیکی یادداشت ها - جلد 1
« مهندس بازرگان » و بعد هم « شجاع الدین شفا »و بعد هم فیلسوفان بزرگی همچون « برتراند راسل » و « جان استوارت میل » را دنبال کردم و تاریخ نگاران بزرگی
همچون « ویل دورانت » و هزاران نویسنده و فیلسوف و تاریخ نگار دیگر ، اما از « آلبر کامو » عشق و زندگی کردن را آموختم ، آرامشی که « آلبر کامو » در زندگی به من
داد هیچ کس و چیزی به من نداد . فقط یک کلام می توان گفت : کامو فوق العاده است ، دوستان عزیز شاید این آخرین جملات من در کتابناک باشد چون تصمیم گرفته ام
از این به بعد به جای بحث کردن زندگی کنم و از زندگی کردن لذت ببرم ، چه چیزی زیباتر از زندگی کردن و لذت بردن :)
زندگی دشواری را میگذرانیم. همیشه نمیتوانیم اعمالمان را با دیدگاهمان از جهان وفق دهیم. (و هرگاه که فکر میکنم توانستهام سایهای از سرنوشتم را ببینم، فورا از برابر چشمانم میگریزد.)
تلاش میکنیم و رنج میبریم تا تنهاییمان را بازستانیم.
اما روزی زمین لبخند بدوی و معصومانهی خود را بر لب میآورد.
آنگاه چنان است که گویی تلاش و زندگی در درون ما همه بهناگهان محو شده است.
میلیونها چشم به این چشمانداز نگریستهاند، و برای من این چشمانداز مانند نخستین لبخند جهان است.
این چشمانداز مرا از خود بیخود میکند، به عمیقترین وجه مرا از خود بیخود میکند.
به من این یقین را میدهد که جز عشقم هیچچیز دیگر اهمیت ندارد، و حتی خود این عشق هم اگر معصوم و آزاد نماند، برایم ارزشی ندارد.
این چشمانداز هویت شخصی را از من دریغ میکند و رنجم را بیپژواک باقی میگذارد.
جهان زیباست، نکته همین است.
حقیقت بزرگی که این چشمانداز صبورانه به من میآموزد این است که نه ذهن، و نه حتی قلب، هیچ اهمیتی ندارند.
و آن سنگی که آفتاب گرمش میکند، با آن سروی که در برابر آسمان خالی بزرگتر دیده میشود، محدودهای بهوجود میآورند برای تنها جهانی که در آن "برحقبودن" معنایی مییابد: طبیعت بیانسان.
این جهان مرا فنا میکند. مرا تا به عمق وجودم میبرد، بیهیچ خشمی منکرم میشود.
و من با پذیرش شکستم بهسوی حکمتی گام برمیدارم که در آن هر نکتهای فراچنگ است - اگر این اشکهایی که به چشمانم میآیند، و این هقهق بیامان شعر که در قلبم ورم میکند باعث نمیشدند که حقیقت دنیا را فراموش کنم.
جلد اول / فیزوله - سپتامبر 1937 / ص 58 و 59
آخه فربونت بشم تو دانلود کن چیکار داری که کی زنده هست کی مرده ... در ثانی در این مملکتی که 3000 میلیارد هپولی هپو میشه ما کتابخوانهای گداگشنه هم کتاب بدزدیم چی میشه